امیدواریم مطالب و محصولات ارزشمندی در اختیار شما عزیزان قرار داده باشیم.

search

زهی که شد مرا در این روزگار


توضیحات کوتاه:

(ترجمه قصیده حمیری) زهی که شد مرا در این روزگار(مدح) معلّم ولایت آموزگار که چامه ای ز سیّد حِمیَری به نظم فارسی دهم انتشار آنچه مضامین که مرا آمده هست از آن سید ...


توضیحات:

(ترجمه قصیده حمیری)
زهی که شد مرا در این روزگار(مدح)
معلّم ولایت آموزگار
که چامه ای ز سیّد حِمیَری
به نظم فارسی دهم انتشار
آنچه مضامین که مرا آمده
هست از آن سید ذوالاقتدار
گشت خزان گلشنی از ام عمر
ماند بیابانی از آن مرغزار
مرغ از آن باغ خزان در هراس
شیر از آن بادیه شد در فرار
گشت چو ویرانه سرائی که نیست
دامن آن را بجز از مور و مار
مار ولی مرگ از آن بیمناک
زهر به دندانش ولی مرگبار
دیده از آن منظره ها اشک ریز
منظره جای شتر راهوار
یاد مرا آمدی از آن حبیب
کان دل شب گشت دلم بیقرار
گوئی در اتشم از بس که زد
از جگرم ز عشق (اَروی) شرار
در عجب که مسلمین خواستند
توضیح از رسول و الاتبار
گفتند بعد از تو تو را جانشین
کیست در این برهه از این روزگار
بعد تو بسیار بود آزمند
تا ببرد ملک تو را آشکار
بعد تو هستند بسی در کمین
تا به مقام تو بگیرند پار
گفت نبی گر که نمایم عیان
عهد خدا را شکنید آشکار
چونان گوساله پرستان شوید
در بر هارون همه ناپایدار
با عقلا روی سخن بود و بس
تا که تعقّل کند و اختیار
گرم سخن بود که با صوت وحی
حکم شد از خالق لیل و نهار
کآنچه تو را وحی شد ابلاغ کن
ورنه به پایان نرساندی تو کار
خواست بپا ختم رسل آنکه بود
در ره فرمان خدا استوار
خواند همان خطبه که مأمور بود
دست علی در دستش نوربار
دست علی کرد بدستش بلند
داشت چه دستی به چه دستی قرار
بود خداوند و ملائک شهود
که گفت آن رسول والاتبار
هر که منم مولاش مولا علی است
راضی و قانع نشدنش زکار
گوئی در شدّت خشم و غضب
بینی شان بریده شد زین شعار
بسته به وی تهمت و در کجروی
شدند بر خلاف آن هر دو یار
تا که پس از وفات و دفن رسول
کردند آن کفر نهان آشکار
با همه سفارشات نبّی
زیان نمودندبه سود اختیار
بریده از آل شدند و شدند
از این برش بقهر یزدان دچار
بر علی از مکر و حیَل تاختند
تا بود آن حیله و آن کارزار
وصالشان نه با نبّی نزد حوض
شفیعشان نه مصطفی پیش نار
حوضی است او را که ز صنعا و شام
بیش بود مصافش در شمار
به سوی آن خوش علم افراشته
شوند یاران علی رهسپار
آب مگو رحمت حق موج زن
صافتر از نقره بسی خوشگوار
ریگش چون لؤلؤ مرجان ناب
که برنچیده مانده در جویبار
ماسه آن بسان مشک خُتَن
کرانه اش سبزترین مرغزار
میوه ناچیده و خوش رنگ آن
روشنتر از گوهر شاهوار
پراکند عطر و ریاحین بسی
چو بگذرد نسیم ز آن سبزه زار
نسیم پیوسته ز باغ بهشت
وزد بر آن حوض و بر آن چشمه ساز
ابریقها فزون آن مه جبین
زند همی دشمن خود را کنار
دور کند دشمن خود را علی
چون شتران غیر از آبشار
آب ننوشیده نداشان دهد
دور شوید ای که تباهید و خوار
کنید بهر دفع جوع و عطش
آب و غذایی دگری اختیار
کوثر و فیضش بود از امتی
که بوده اهلبیت را دوستدار
شارب آن حوض کند رو به خلد
تشنه بی فیض رود سوی نار
پنج علم بود به محشر عیان
یکی سرافراز و نگون است دو چار
یکی از آن چار بود سامری
که هست بوبکر در آن روزگار
یکی دیگر غاصب دوّم عمر
که بوده جهلش همه جا آشکار
یکی از آن چار همان نفثل است
خدا کند قبر او پر شرار
یکی معاویه روبه صفت
که بدعت آورده بدین بی شمار
پرچم بن عم نبّی پیش پیش
هست چو خورشید فلک نوبار
امیر مؤمنان که نوشد به حشر
محبّ او ز آن آب خوشگوار
آید در نزد رسول خدا
پرچمش افراشته و استوار
بهشت سر در خط فرمان او
دوزخ از پیش گهش در فرار
بدین سخن کس نشود ناشکیب
که هست وحی از طرف کردگار
مدح شما همیشه با (حمیری) است
اگر چه جان کند در این ره نثار
درود بر پیمبر و مرتضی
سلام بر عترت ذوالاقتدار
باشد تا از نفس (حمیری)
«میثم» در حشر شود رستگار

نخل میثم: مجموعه اشعار/ غلامرضا سازگار (میثم)؛ مقدمه محمدعلی مجاهدی (پروانه)/قم: حق بین، 1392

سایر اطلاعات:
کد مطلب: t3ff
وضعیت مطلب: فعال
گروه اصلی: مذهبی     زیرگروه: اشعار آئینی

دفعات بازدید: 13    
محبوبیت: 4   (کمترین=0 و بیشترین=5)    تعداد شرکت کننده در نظر سنجی مجبوبیت: 
تاریخ ثبت: 1401/10/11 ب.ظ 11:49:00


لینک صفحه ی مطلب: https://tadanesh.ir/t?c=t3ff


هم گروهی ها
تو حیدری که خدا وانده حیدرت مولا!(مدح) بنداول تو حیدری که خدا وانده حیدرت مولا! سلام روح به جم مطهرت مولا! نوشته اند: یداله فوق ایدیهم به دست و بازوی سلام پرورت مولا! ...
فصل بهار آمد و صوت هزارها(مدح) آید بگوش جان زدل لاله زارها کی دوست سبز شو تو هم از نکهت بهار لبخند زن چو گل بسر شاخسارها سر سبز شو زفیض بهار و بپای خیز همچون نهال گل ...
کیستم من غرق بحر رحمتم(مدح) دوست دار اهل بیت عصمتم پیش از آن کاب و گلم را سختند با تولاّشان دلم را ساختند هر که هستم پاک یا آلوده ام سر به خاک عصمت سوده ام روز اول ...
مصطفی جانانِ کلِّ خلقت و جانش علی است(مدح) در حقیقت حق اگر حقّ است میزانش علی است دل اگر بیمار گردد از علی گیرد شفا نفس اگر آید به میدان مرد میدانش علی است هیچ می ...
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست (غدیریه) بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست با شراب طهور از خم غدیر بزن خدا گواه ست که ساقی این شراب خداست خم از غدیر خم و می ، می ولای ...
ای مبارک آیه ی اکمال دین عیدت مبارک (غدیریه) ای غدیر ای عید کلّ مسلمین عیدت مبارک ای امین وحی، جبریل امین، عیدت مبارک آسمان چشم دلت روشن زمین، عیدت مبارک شیعه ی مولا ...
جبرئیل وحی طبعم باز بال و پر گرفته(غدیریه) باز بال و پر گرفته زندگی از سر گرفته زندگی از سر به عشق ساقی کوثر گرفته ساقی کوثر که فیضش خلق را در برگرفته شهریار ملک جان ...
دوباره می کشد از دل سفیر وحی، صفیر(غدیریه) که جشن عید گرفته خدا به خُمّ غدیر موالیان همه بر پا که با ترانه ی وحی کنیم آیه ی اکملت دینکم تفسیر به مؤمنین کند اعلام عقل ...
امشب شب ساغر زدن با ساقی کوثر شده (ازدواج حضرت زهرا) امشب عروس آسمان خاک در حیدر شده امشب علی محو رخ صدیقه اطهر شده امشب به بیت فاطمه غلمان ثنا گستر شده امشب شب آمرزش ...
الا ماه جمادی آفتاب عالم آرایی(ولادت) مه کوثر مه فرقان، مه نوری و طاهایی مه زهد و عفاف و عصمت و ایمان تقوایی مه محبوبۀ داور، مه ام ابیهایی مه روح دو پهلوی رسول حق ...