امیدواریم مطالب و محصولات ارزشمندی در اختیار شما عزیزان قرار داده باشیم.

search

چوب خدا صدا ندارد


توضیحات کوتاه:

پیرمردی همراه پسرش، به محضر پیغمبراسلام صلی الله علیه و آله رسید در حالی که چشمانش گریان بود، عرض کرد: یارسول الله ! این پسر من است، او را از کودکی پرورش داده و همه ...


توضیحات:

پیرمردی همراه پسرش، به محضر پیغمبراسلام صلی الله علیه و آله رسید در حالی که چشمانش گریان بود، عرض کرد:
یارسول الله ! این پسر من است، او را از کودکی پرورش داده و همه نیازمندی های او را برآورده ام، اکنون او جوان نیرومند و سرمایه داراست، و من پیرمرد ناتوان و فقیر می باشم. او حتی به اندازه ای بخور و نمیرکنم، کمکم نمی کند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به جوان فرمود: چرا به پدرت کمک نمی کنی؟
جوان گفت: چیزی ندارم.
حضرت به پدر فرمود: تو چه می گویی، آیا پسرت راست می گوید؟
عرض کرد: نه، یا رسول الله! فرزندم دروغ می گوید، الان انبارهایش پر از گندم و جو و کشمش و خرما است.
پیامبر به جوان فرمود:
آیا حرف های پدرت را تصدیق میکنی؟
عرض کرد: ای رسول خدا! من توان مالی ندارم، همین قدر می توانم خانواده ام را اداره کنم.
رسول خدا فرمود: جوان خدا ترس باش! و به پدرت یاری رسان، او زندگی اش را در راه تو فدا کرده است.
سپس فرمود: برای این که به شما سخت نگذرد، یک ماه خرج او را من می دهم، یک ماه تو بده، خداوند به تو پاداش می دهد.
آنگاه پیغمبرگرامی صلی الله علیه و آله به «اسامه» دستور داد خرج یک ماه پیرمرد را پرداخت نمود.
پیر مرد به خانه اش برگشت. پس از یک ماه خرجش که تمام شد نزد پسرش آمد و کمک خواست.
پسر کمک نکرد و گفت: چیزی ندارم.
پیرمرد بار دیگر نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و از پسرش شکایت نمود.
رسول خدا جوان را احضار کرد و فرمود:
چرا به حال پدرت نمی رسی؟
جوان دروغ قبلی اش را تکرار کرد و گفت: چیزی ندارم.
پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: جوان! امروزغروب نمی کنی مگر اینکه تو ازپدرت فقیرترخواهی بود.
جوان از محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله برگشت. ناگهان همسایه ها سراسیمه به نزدش آمدند و گفتند: ما از بوی گند انبارهایتان آسایش نداریم.
جوان وحشت زده و شتابان به سراغ انبارها رفت، ناگاه دید درون همه ی آن ها گندیده است. کارگرانی را با مبلغ زیاد اجیر کرد. متاع گندیده ی انبارها را به خارج از مدینه بردند.
پس از آن با وحشت تمام به کیسه های طلا و نقره سرزد، همه را حزف و سنگ یافت.
و بدین گونه در مدت کوتاهی هم هی سرمایه ها را از دست داد و همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود، فقیرتر از پدرش گشت. از شدت غم و اندوه مریض شد و سلامتی و نشاط جوانی را نیز از دست داد.
پیامبر صلی الله علیه و آله از حال جوان که آگاه شد فرمود:
یا أیها العاقون للآباء و الأمهات اعتبروا: ای کسانی که عاق به پدران و مادران خود هستید، عبرت بگیرید. همان طور که آن جوان تمامی سرمایه اش را در این دنیا از دست داد، در آن دنیا نیز زندگی بهشتی را از دست داد و به جای آن زندگی جهنمی را برای خویش تهیه نمود.(1)

1- ب: ج 17، ص 269.


داستانهای بحار الانوار/ محمود ناصری/دار الثقلین، 1377

سایر اطلاعات:
کد مطلب: t17d
وضعیت مطلب: فعال
گروه اصلی: مذهبی     زیرگروه: حدیث

دفعات بازدید: 15    
محبوبیت: 4   (کمترین=0 و بیشترین=5)    تعداد شرکت کننده در نظر سنجی مجبوبیت: 
تاریخ ثبت: 1401/10/11 ب.ظ 6:28:00


لینک صفحه ی مطلب: https://tadanesh.ir/t?c=t17d


هم گروهی ها
مردی از بنی اسرائیل کاخی زیبا و محکم ساخت و خوراک های مختلفی به عنوان غذا آماده نمود و تنها از توانگران شهر دعوت کرد و مستمندان را وانهاد. هنگامی که بدون دعوت، از ...
عمران پسر شاهین از بزرگان عراق بود. وی علیه حکومت عضد الدوله دیلمی قیام نمود. عضد الدوله با کوشش فراوان خواست او را دستگیر نماید. عمران به نجف اشرف گریخت و در آنجا با ...
در زمان امام صادق علیه السلام شخصی به نام (نجاشی) استاندار اهواز و شیراز بود. وی با اینکه از طرف خلفای عباسی فرمانروا بود، ولی از دوستان و شیعیان امام صادق علیه السلام ...
متوکل (خلیفه خون ریز عباسی) از توجه مردم به امام هادی علیه السلام سخت نگران و در وحشت بود. بعضی مفسده جویان نیز به متوکل گزارش داده بودند که در خانه امام هادی علیه ...
سه نفر از بنی اسرائیل با هم به مسافرت رفتند. در ضمن سیر و سفر در غاری به عبادت خدا پرداختند. ناگهان سنگ بزرگی از قله کوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار گرفته شد. ...
لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود: فرزندم! دل بسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بکوشد به هدف نمی رسد و هرگز نمی تواند ...
عده ای از مردم کوفه نقل می کنند: ما در کاروان زهیر بن قین بودیم، همزمان با بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مکه، به سوی کوفه حرکت کردیم، از ترس بنی امیه، نمی ...
چنین نقل شده است که می گوید: که همراه دوستم به صحرا رفتیم. اتفاقا در بیابان راه را گم کردیم ناگهان! در سمت راست راهمان، در آن صحرای سوزان حجاز خیمه ای نظر ما را جلب ...
ابن عباس نقل می کند: ما با پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آخرین حجی که در سال آخر عمر خود به جای آورد (حجه الوداع) بودیم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حلقه در خانه کعبه ...
پس از شهادت امیر المؤمنین علیه السلام (سوده) دختر (عماره) برای شکایت از فرماندار ظالمی که معاویه بر آن ها گماشته بود، پیش معاویه رفت. سوده در جنگ صفین همراه لشکر علی ...