امیدواریم مطالب و محصولات ارزشمندی در اختیار شما عزیزان قرار داده باشیم.

search

روش باز پرسی و قضاوت علی


توضیحات کوتاه:

روزی علی (علیه السلام) وارد مسجد شد. جوانی را دید که گریه میکند و چن نفری در اطراف او هستند. امام علی (علیه السلا م) پرسید: چرا گریه میکنی؟ جوان پاسخ داد: شریح بر خلاف ...


توضیحات:

روزی علی (علیه السلام) وارد مسجد شد. جوانی را دید که گریه میکند و چن نفری در اطراف او هستند.
امام علی (علیه السلا م) پرسید: چرا گریه میکنی؟
جوان پاسخ داد: شریح بر خلاف انصاف درباره من حکم داده است.
حضرت از قضیه اش پرسید. او در جواب به آن چند نفر که اطرافش بودند اشاره نمود و گفت: اینان پدر مرا با خود به سفر بردند، پس از آنکه از سفر بازگشتند پدرم با آنان نبود. پرسیدم پدرم چه شد؟ گفتند: مرد. من از پولی که او موقع سفر با خود داشت پرسیدم، گفتند:
از مال او خبر نداریم. برای احقاق حق و کشف واقعیت به شریح قاضی مراجعه نمودم. او همسفرهای پدرم را احضار نمود، جریان امر را از آنان پرسید و از اموال پدرم سؤال کرد. اظهار بی اطلاعی نمودند. دستور داد همسفرها قسم یاد کنند که از پول پدرم اطلاع ندارند. آنان قسم خوردند که بی اطلاع هستند. شریح همه آنها را آزاد کرد و به من گفت:
از این پس نباید کاری با اینان داشته باشی!
علی (علیه السلام ) دستور داد متهمان را احضار کنند و به قنبر فرمود: عده ای از اعضاء شرطه الخمیس (گروهی از مأموران) را خبر نمایند. هر کدام از متهمان را در اختیار یک نفر مأمور قرار داد حضرت نشست و گروهی که پدر جوان را با خود به سفر برده بودند نزد خود طلبید. آنان نیز نشستند و جوان شاکی را نزد آنان نشاند و مجلس قضا تشکیل گردید.
به جوان فرمود: سخنانش را تکرار نماید. او در حالی که گریه می کرد ادعای خود را مطرح کرد و گفت:
یا امیرالمؤمنین! به خدا قسم! من این عده را در خون پدرم متهم می دانم، به طمع مالش از راه حیله اغفالش کردند و با خود به سفر بردند.
علی( علیه السلام) از گروه همسفر پرسید: چه می گویید؟
آنان نیز همان پاسخ را که به شریح در محکمه قضا داده بودند، تکرار کردند و گفتند:
پدر این جوان مرد و ما از اموالش اطلاعی نداریم. حضرت به صورت آنان نظر عمیقی افکند و فرمود:
فکر می کنید من نمی دانم با پدر این جوان چه کرده اید؟ اگر چنین باشد علم و آگاهی من ناچیز خواهد بود.
سپس دستور داد افراد متهم را از یکدیگر جدا کنند. مأمورین آنها را در مسجد متفرق نموده و هر یک را در کنار یکی از ستونهای مسجد نگه داشتند. آنگاه منشی خود، ابن ابی رافع را احضار کرد و فرمود: بنشین! نشست. بعد یکی از متهمان را به حضور طلبید و فرمود:
به پرسش های من جواب بگو! ولی صدایت را بلند مکن و آهسته جواب بده.
امام (علیه السلا م) : چه روزی از منازل خود خارج شدید و آیا پدر این جوان با شما بود؟
متهم: در فلان روز. به ابن ابی رافع فرمود: بنویس.
- خروج شما در چه ماهی بود؟
- در فلان ماه.
فرمود: بنویس
- پدر این جوان چه مرضی داشت؟
- فلان مرض.
-او در چه منزلی از دنیا رفت؟
- در فلان منزل و در فلان موضع.
-چه کسی او را غسل و کفن نمود؟
- فلانی.
- در چه پارچه ای او را کفن نمودید؟
- در فلان پارچه.
-چه کسی بر او نماز خواند؟
- فلانی.
-چه کسی او را داخل قبر گذاشت؟
-فلانی.
ابن ابی رافع تمام مطالب را نوشت.
وقتی بازپرسی متهم اول به پایان رسید، علی (علیه السلام) با صدای بلند تکبیر گفت، به طوری که تمام اهل مسجد شنیدند و تکبیر گفتند.
سپس دستور داد او را او را به زندان بردند. و متهم دومی را احضار نمود.
او را نزدیک خود نشاند. پرسش هایی را که از اولی نموده بود از او نیز پرسید. او جواب هایی داد بر خلاف متهم اول و ابن ابی رافع تمام آنها را نوشت. پس از پایان سؤالات، دوباره حضرت به صدای بلند تکبیر گفت که اهل مسجد شنیدند.
حضرت دستور داد متهم اول و دوم را از مسجد بیرون برده و به طرف زندان ببرند.
امام علی (علیه السلام) آن دو را زندانی کنید! (گویا مقصود حضرت این بود که به سایر متهمان بفهماند که پاسخ های آن دو با هم اختلاف داشته و این خود حاکی از وقوع جنایت است و دیگر متهمان در فکر پنهان ساختن حقیقت نباشند).
سپس متهم سوم را به حضور طلبید، پس از محاکمه حضرت با صدای بلند تکبیر گفت، مردم نیز تکبیر گفتند. دستور داد سومی را نیز به دو نفر اول ملحق کنند.
متهم چهارم را طلبید، او سخت نگران و مضطرب شد با لکنت زبا سخن گفت.
حضرت وی را موعظه نموده و ترسانید. او در کمال صراحت اعتراف نمود که من و دیگر همراهان پدر جوان را کشتیم، اموالش را برداشتیم و در فلان نقطه نزدیک کوفه دفن نمودیم. در این موقع باز هم امام من با صدا بلند تکبیر گفت و دستور داد او را که صریحا اعتراف نمود به زندان بردند.
متهم پنجم را احضار کرد، به او فرمود:
باز هم می گویید آن مرد به مرگ طبیعی از دنیا رفته با آنکه حقیقت روشن شده است. آن مرد صریحا اعتراف نمود.
سپس بقیه متهمان را به حضور خواست و تمام آنها با هم به قتل پدر جوان و بردن اموالش اعتراف نمودند.
آنگاه دستور داد چند نفر با متهمان بروند و نقطه دفن مال را بشناسند.آنان از زیر خاک اموال را خارج نمودند و نزد امام آمدند.
حضرت فرمود: اموال را به فرزند مقتول تسلیم نمایید. سپس به او فرمود:
اکنون دانستی اینان با پدرت چه کردند، حال می خواهی چه کنی؟
جوان پاسخ داد:
می خواهم حکم بین من و اینان در پیشگاه الهی باشد، از خون آنها در دنیا گذشتم. علی آنها را سخت تنبیه کرد و آزادشان نمود.(1)

1- ب: ج 40، ص 259.


داستانهای بحار الانوار/ محمود ناصری/دار الثقلین، 1377

سایر اطلاعات:
کد مطلب: t151
وضعیت مطلب: فعال
گروه اصلی: مذهبی     زیرگروه: حدیث

دفعات بازدید: 15    
محبوبیت: 4   (کمترین=0 و بیشترین=5)    تعداد شرکت کننده در نظر سنجی مجبوبیت: 
تاریخ ثبت: 1401/10/11 ب.ظ 6:06:00


لینک صفحه ی مطلب: https://tadanesh.ir/t?c=t151


هم گروهی ها
مردی از بنی اسرائیل کاخی زیبا و محکم ساخت و خوراک های مختلفی به عنوان غذا آماده نمود و تنها از توانگران شهر دعوت کرد و مستمندان را وانهاد. هنگامی که بدون دعوت، از ...
عمران پسر شاهین از بزرگان عراق بود. وی علیه حکومت عضد الدوله دیلمی قیام نمود. عضد الدوله با کوشش فراوان خواست او را دستگیر نماید. عمران به نجف اشرف گریخت و در آنجا با ...
در زمان امام صادق علیه السلام شخصی به نام (نجاشی) استاندار اهواز و شیراز بود. وی با اینکه از طرف خلفای عباسی فرمانروا بود، ولی از دوستان و شیعیان امام صادق علیه السلام ...
متوکل (خلیفه خون ریز عباسی) از توجه مردم به امام هادی علیه السلام سخت نگران و در وحشت بود. بعضی مفسده جویان نیز به متوکل گزارش داده بودند که در خانه امام هادی علیه ...
سه نفر از بنی اسرائیل با هم به مسافرت رفتند. در ضمن سیر و سفر در غاری به عبادت خدا پرداختند. ناگهان سنگ بزرگی از قله کوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار گرفته شد. ...
لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود: فرزندم! دل بسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بکوشد به هدف نمی رسد و هرگز نمی تواند ...
عده ای از مردم کوفه نقل می کنند: ما در کاروان زهیر بن قین بودیم، همزمان با بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مکه، به سوی کوفه حرکت کردیم، از ترس بنی امیه، نمی ...
چنین نقل شده است که می گوید: که همراه دوستم به صحرا رفتیم. اتفاقا در بیابان راه را گم کردیم ناگهان! در سمت راست راهمان، در آن صحرای سوزان حجاز خیمه ای نظر ما را جلب ...
ابن عباس نقل می کند: ما با پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آخرین حجی که در سال آخر عمر خود به جای آورد (حجه الوداع) بودیم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حلقه در خانه کعبه ...
پس از شهادت امیر المؤمنین علیه السلام (سوده) دختر (عماره) برای شکایت از فرماندار ظالمی که معاویه بر آن ها گماشته بود، پیش معاویه رفت. سوده در جنگ صفین همراه لشکر علی ...